لا

ورقی ز باغ توحید

لا

ورقی ز باغ توحید

هرگز نشود با هم لا گفتن و لالائی

 

خوابیم و هنوز اینجا با خاطر رویائی 

یک ذره نمی جنبیم از ننگ تن آسائی 

 

جا دارد اگر مردیم در بستر خواب امروز 

از خود گله فرمائیم شیون نشود جائی 

 

 

لاله با لا شاهد روی خداست

 

اولین شرط مسلمانیست لا

پس چرا لا را نمی جوئیم ما

ما فقط به خاطر هر بت سرشت

غرق گشتیم آه در صد کار زشت

لا کلید گنج اسرار خداست

لا دوای درد بی درمان ماست

قلعه ای که حصن حق شد این دژ است

بی عذاب است هر که در این دژ نشست

سر زیبایی روی لاله هاست

لاله با لا شاهد روی خداست

گر چه باشد قبله وهابیان

هر شب و هر روز آنجا در میان

تا سفیر یانکیان سر می رسد

مفتی وهاب بر در می رسد

شیعه را داد از ولی حق حذر

لا نمی گوید به اربابش دگر

لا کلید گنج اسرار خدا

لا کلید گنج اسرار ولاست

 لا کلید قلعه امن خداست 

 

 لا اله تا نگویی کوخدا

ذره تا عالم نگردد کو فنا 

 

 آدمی گر چه بود خود عالمی

 لا نباشد نیست آدم او دمی  

 کلمه توحید را وهابیان 

 ملعبه کردند با محرابیان  

 تا سفیر یانکیان سر می رسد

 مفتی وهاب بر در می رسد  

 لا به USA نگفته کو خدا

 میشود توحید دردی بی دوا